شهيد هاشمي نژاد و مردم(1)


 





 

درآمد
 

ارتباط بي واسطه و صميمانه با مردم و پرهيز از تشريفات امنيتي حتي در برخورد شهيد با قاتل خود نيز مشهود است. او كه جز آگاهي بخشيدن به جوانان مقصود و منظوري نداشت، كمترين فاصله با آنان را نيز بر نمي تافت و منافقين از همين ويژگي او براي به شهادت رساندنش استفاده كردند. در اين گفتگو ناگفته هاي جالبي را از زبان محافظ شهيد مرور مي كنيم.

اولين بار كجا و چگونه با شهيد هاشمي نژاد آشنا شديد؟
 

قبل از انقلاب در راه پيمائي ها شهيد هاشمي نژاد را زيارت مي كردم. بعد از اينكه مأمور كميته شدم جزو اولين بچه هاي گزينش شده سپاه هم شدم. به خاطر علاقه وافري كه به بعد فرهنگي و افكار ايشان داشتم، علاقمند بودم كه با ايشان بيشتر آشنا شوم تا اينكه از طرف حفاظت كميته و سپاه به خدمت شهيد هاشمي نژاد در آمدم.

اشاره كرديد كه از دوران قبل از انقلاب با شهيد هاشمي نژاد آشنائي داشتيد. آيا در جلسات ايشان هم شركت مي كرديد؟
 

در آن دوران من جوان بودم و فقط مي دانستم كه شهيد هاشمي نژاد از مبارزاني هستند كه با گروه هاي چپ از لحاظ فكري و ايدئولوژيك مبارزه مي كنند و همچنين مطلع بودم كه ايشان مبارزاتي عليه رژيم هم انجام مي دهند. درباره سخنراني هاي ايشان هم مطالبي را مي دانستم. البته من از مسائل به واسطه ساير جوانان آگاهي پيدا مي كردم.

ديدگاه ماركسيست ها به شهيد هاشمي نژاد چگونه بود؟ آيا اين افراد ديد مثبتي به ايشان داشتند يا نسبت به ايشان كينه در دل داشتند؟
 

ماركسيست ها شهيد هاشمي نژاد را از دسته متفكراني همچون مطهري مي دانستند و نسبت به ايشان كينه در دل داشتند. شهيد هاشمي نژاد تعريف مي كردند كه در زندان هم با ماركسيست ها مخالفت مي كردند. حزب توده بعد از انقلاب جلسات خصوصي و مناظراتي با شهيد هاشمي نژاد و چند تن از طرفداران انقلاب در منزل داشتند و ماركسيست ها را جذب مي كردند مي كردند تا به جلسات بيايند. ماركسيست ها در مناظره و بحث با ايشان در اين جلسات هميشه كم مي آوردند و در مقابل ايشان علمي در مسائل نداشتند تا بتوانند حرفي بزنند و در واقع هميشه شهيد هاشمي نژاد در مناظره بر آنها فائق و پيروز مي شدند.

اولين بار كجا به طور جدي و از نزديك با شهيد هاشمي نژاد برخورد داشتيد؟
 

اولين بار در جمع كميته انقلاب اسلامي با ايشان از نزديك برخورد داشتم. من از مأمورين كميته و از كساني بودم كه به شدت جذب شخصيت شهيد هاشمي نژاد شده بودم و هميشه مايل بودم كه خودم را به ايشان برسانم. آن زمان من به سرپرستمان حاج آقا نيكنام در گروه ضربت گفتم: «مي خواهم همراه آقاي هاشمي نژاد باشم.» حاج آقا نيكنام گفت: «بهتر است كارهاي ديگري را انجام دهيد و سرپرست جاهاي ديگري باشيد و حيف است كه مسئوليت هاي ديگر را نپذيريد.» چون آن زمان من در گروه ضربت به خاطر شرايط فيزيكي ام بسيار سريع عمل مي كردم. در نهايت توانستم در خدمت شهيد هاشمي نژاد باشم. در واقع اولين بار زماني با ايشان برخورد داشتم كه همكاري با كميته انقلاب را بر عهده داشتم. ضمناً من ايشان را در سفرشان به تهران براي حضورشان در مجلس خبرگان قانون اساسي همراهي كردم.

آيا شهيد هاشمي نژاد از مذاكراتشان در مجلس خبرگان قانون اساسي و رأي گيري هائي كه انجام مي شد، براي شما صحبت مي كردند؟
 

بيشتر ايشان در مورد بحث ولايت فقيه و نسبت به بني صدر حساس بودند. شهيد هاشمي نژاد در جلسات علني و سري شركت داشتند و در جلسات سري با بني صدر به بحث و مخالفت بر مي خاستند و هر بار كه از اين جلسات بر مي گشتند مي گفتند: «معلوم نيست اين بني صدر چه جور آدمي است؟» خلاصه نسبت به او خيلي حساسيت داشتند.

آيا شهيد هاشمي نژاد زماني كه به خاطر مجلس خبرگان در تهران بودند، در جلسات ديگري هم حضور داشتند؟
 

بله، زماني كه كارشان در مجلس تمام مي شد، از ساعات تعطيلي مجلس به نحو احسن استفاده مي كردند. به عنوان مثال تا پاسي از شب در مساجد با منافقين بحث آزاد داشتند. حتي گاهي اوقات عده زيادي مي آمدند و آن قدر با ايشان به بحث مي نشستند تا شهيد هاشمي نژاد را خسته كنند، اما در نهايت خودشان خسته مي شدند. به نظر من اكثر افرادي كه ابتدا از منافقين بودند، ولي بعدها از توابين شدند، از كساني بودند كه در جلسات بحث آزاد شهيد هاشمي نژاد شركت مي كردند. ايشان اگر حتي يك بار هم در شهر يا محله اي حضور پيدا مي كردند، بعداً آن مكان را به نام ايشان نامگذاري مي كردند. آقاي هاشمي نژاد به شهرهاي مختلف از جمله زنجان و بندرعباس سفري داشتند. به خاطر دارم در سفرشان به زنجان با منافقين در مسجدي جلسه مناظره اي داشتند. بعدها متوجه شدم كه در آنجا پايگاهي به نام شهيد هاشمي نژاد تأسيس شده است.

از ويژگي هاي اخلاقي ايشان به نكاتي اشاره كنيد.
 

آن زمان افراد زيادي نسبت به بيماران جذامي حساسيت داشتند، اما آقاي هاشمي نژاد در آسايشگاه محراب خان به ديدار جذاميان مشهد مي رفتند و با علاقه برايشان صحبت مي كردند. ايشان هميشه مي گفتند: «مردم مثل دريا و ما مثل ماهي هستيم و جدائي ما از مردم، مرگ روحانيت است.» ايشان هميشه مايل بودند در توده و متن مردم حتي مردم مستضعف باشند. دو سه باري كه خدمتشان حضور داشتم و در سفرهائي كه همراهشان بودم همه و همه مملو از خاطره است. آن زمان وقتي با آقاي هاشمي نژاد در ماشين تنها بودم ايشان به من گفتند: «ماشين اگر خالي حركت كند، بنزين اسراف مي شود. در بين راه مردم را هم سوار كنيد.» من به ايشان گفتم: «حاج آقا درست نيست. شما در رأس هرم انقلاب قرار داريد.» حاج آقا در جواب گفتند: «شما چه كار داريد؟ مردم را سوار كنيد. نبايد بنزين اسراف شود.» من هم طبق فرمايش ايشان مردم را در مسير سوار مي كردم و شهيد هاشمي نژاد به هر كس كه مي خواستند كرايه بدهد، مي گفتند:
«صلوات بفرستيد.» در آن دوران خانواده هاي مستضعفي بودند كه من نمي دانستم اين خانواده ها چه كساني هستند. شهيد هاشمي نژاد حتي با اينكه گاهي مقروض بودند، از جيب خودشان به اين خانواده ها كمك مي كردند. لازم به ذكر است كه بگويم ايشان در خوردن غذا و پوششان هميشه قناعت مي كردند و هيچ وقت در زندگي اسراف نمي كردند و فوق العاده قانع بودند. من آن زمان با ايشان به مجالس و منازل مي رفتم. اگر صاحبخانه دو نوع غذا سر سفره مي آورد، شهيد هاشمي نژاد از يك نوع مي كردند و به صاحبخانه مي گفتند: «اگر دوباره ما را دعوت كنيد، ولي بخواهيد دو جور غذا درست كنيد، من نخواهم آمد. چرا دو نوع خورش درست مي كنيد؟ يك غذا كافي است.» زماني كه با ايشان به مسافرت مي رفتيم آقاي اصلي كه همراه ما بود مي گفت: «حاج آقا دائماً غذاهاي ساده به ما مي دهند.» قرار بر اين شد كه به جاي دو وعده يك وعده غذا بخوريم، ولي آن يك وعده غذاي بهتري باشد.
درباره اخلاق آقاي هاشمي نژاد بايد بگويم كه اگر كسي با ايشان برخورد مي كرد، به هيچ وجه عصباني نمي شدند. قبل از انقلاب من از آن دسته افرادي بودم كه تحمل ناملايمات را نداشتم فوراً عصباني مي شدم و پرخاش مي كردم و تقريباً اهل دعوا بودم. به خاطر دارم گاهي اوقات مردم كنار ماشين مي ايستادند و به شهيد هاشمي نژاد توهين مي كردند، ولي ايشان به هيچ وجه عصباني نمي شدند، اما من فوراً عصباني مي شدم و حتي در را باز مي كردم تا با آنها دعوا كنم؛ اما آقاي هاشمي نژاد هميشه مانع از اين كار مي شدند. به قول معروف ايشان مرا آدم كردند. هركس كه با شهيد هاشمي نژاد برخورد مي كرد، به خاطر اخلاق حسنه ايشان جذبشان مي شد و همان طور كه جدشان اسوه حسنه بودند، خود شهيد هاشمي نژاد هم اسوه حسنه اي براي من بودند.

كي به تحصيلاتتان ادامه داديد؟
 

در زمان حيات شهيد هاشمي نژاد به فرمان شهيد رجائي و شهيد باهنر امور تربيتي تشكيل شد و عده اي از بچه هاي سپاه و حزب جمهوري اسلامي كه مدرك ديپلم داشتند، جذب امور تربيتي شدند. من در آن دوران در امتحاني شركت كردم و اتفاقاً قبول هم شدم. قصد داشتم سپاه را ترك كنم و به آموزش و پرورش بروم، منتهي به دليل آنكه به شهيد هاشمي نژاد وابسته بودم تا زمان حيات ايشان به آموزش و پرورش نرفتم و در سپاه ماندم. حاج آقا هم به من گفتند: «شما كه قبول شدي چرا نمي روي؟» گفتم: «راستش من هم به شما وابستگي پيدا كرده ام و شما عضوي از خانواده ما شده اي.» بعدها هم اين موضوع را از دامادشان آقاي سادات فاطمي شنيدم كه ايشان در خانواده هم به اين مطلب اشاره داشتند. شهيد هاشمي نژاد حتي گاهي اوقات بعضي مسائل خصوصي شان را هم به من مي گفتند. بعد از شهادتشان نتوانستم در سپاه بمانم و يك ماه پس از آن از سپاه استعفا دادم. من ديپلم طبيعي داشتم. قبل از انقلاب هم در دانشگاه قبول شده بودم، ولي به دليل انقلاب و مسائل آن نتوانستم به دانشگاه بروم. بعد از انقلاب تحت تأثير تفكرات شهيد هاشمي نژاد رشته ام را عوض كردم و در الهيات و معارف اسلامي مشغول به تحصيل شدم و در آموزش و پرورش هم مربي تربيتي شدم.

شما اشاره كرديد كه شهيد هاشمي نژاد با وجود اينكه مقروض بودند، اما همچنان به خانواده هاي نيازمند كمك مي كردند. منبع درآمد ايشان از كجا بود؟
 

منبع درآمد ايشان از حوزه علميه بود و منبع درآمد ديگري نداشتند. حتي به خاطر دارم يك بار مي خواستند مجلس روضه اي در منزلشان برگزار كنند و قند و چاي در منزل نداشتند و ما قند و چاي را با كوپن تهيه كرديم.

آيا پيش نيامده بود كه از ايشان بپرسيد چرا مسئوليت خاصي را قبول نكرده اند؟
 

شهيد هاشمي نژاد هميشه تمايل داشتند تا سايرين جذب انقلاب و خط امام شوند، چون به حقيقت عاشق امام راحل بودند هميشه در تلاش بودند تا هيچكس كوچك ترين اصطكاكي با امام نداشته باشد. در واقع همه را يك جا جمع مي كردند تا بين همه نيروها اتحاد ايجاد كنند. در آن دوران برخي از روحانيون (در حد مرجع) برخلاف نظام حرف هائي مي زدند. شهيد هاشمي نژاد طي جلساتي كه با حضور اين روحانيون برگزار مي شد، با آنها صحبت مي كردند تا بتوانند آنها را جذب امام و انقلاب كنند. حتي بعضي از اقوام و بستگان آقاي هاشمي نژاد جزو حزب خلق مسلمانان بودند. همان طور كه مي دانيد برخي از افراد در جامعه ليبرال بودند. شهيد هاشمي نژاد در جذب اين افراد نهايت سعي را داشتند و حتي براي صحبت با آنها به منازلشان هم مي رفتند و هيچ وقت نمي گفتند كه چون من مقامم از آنها بالاتر است، نبايد خودم به منزل آنها بروم. مسلماً ايشان مقام بالائي داشتند و از طرفي به دليل به عهده داشتن مديريت حزب جايگاه ويژه اي داشتند، ولي از آنجا كه به كار فرهنگي و فكري علاقه وافري داشتند و از طرفي جذب افراد به انقلاب و خط امام فعاليتي فرهنگي بود، در اين امر بسيار اهتمام مي ورزيدند.

همان طور كه گفتيد شهيد هاشمي نژاد براي شركت در مذاكرات به تهران رفت و آمد مي كردند. آيا ايشان از اين سفرها در جلساتي با اعضاي حزب جمهوري اسلامي و شخصيت هاي اجرائي صحبت مي كردند؟
 

بله، شهيد هاشمي نژاد به منزل حاج آقا بادامچيان، آقاي لولاچيان و منزل شهيد آيت مي رفتند. علاوه بر اينها در سفرهايشان به تهران با شهيد بهشتي و جلال الدين فارسي هم ملاقات هائي داشتند. لازم به ذكر است كه بگويم آقاي هاشمي نژاد به جلال الدين فارسي و شهيد آيت علاقه بسياري داشتند و ضمناً با آقاي فارسي رابطه نزديكي داشتند. به طور كلي ايشان با اكثر افرادي كه براي ترور توسط منافقين گزينش شده بودند، رابطه نزديكي داشتند. در ضمن در جلسات خصوصي به همراه شهيد بهشتي شركت مي كردند. براي شركت در جلسات شوراي انقلاب هم از ايشان دعوت مي شد. به طور مثال در جلسه شوراي انقلاب كه در دزفول برگزار شده بود، از شهيد هاشمي نژاد دعوت شد تا حتماً در جلسه خصوصي حضور يابند كه من هم در اين سفر همراه ايشان بودم. در آن نشست، شهيد محمد منتظري، شهيد بهشتي و بني صدر هم حضور داشتند. گاهي اوقات آقاي هاشمي نژاد براي حضور در جلساتي كه به آنها دعوت مي شدند، مستقيماً از مشهد با هواپيما براي حضور در نشست حركت مي كردند.

آيا ايشان در اين سفر از مناطق جنگي هم بازديد كردند؟
 

بله، به خاطر دارم من برايشان لباس شخصي و خاصي تدارك ديده بودم تا زماني كه قرار بود از طرف سازمان تبليغات به چين و ژاپن سفر كنند اين لباس را بپوشند. شهيد هاشمي نژاد اين لباس را در سفرشان به دزفول هم پوشيده بودند و از شهر اهواز و ساختمان هاي ويران شده ديدن كردند. در ضمن همراه ايشان به بازديد از خطوط مقدم هم رفتيم.

به چه دليل شهيد هاشمي نژاد از آن مناطق بازديد كردند؟
 

زماني كه جنگ آغاز شد، برخي از ساكنين شهر را رها كردند و از اهواز خارج شدند؛ اما عده اي در اهواز مانده بودند ما 23 روز بعد از شروع جنگ به همراه شهيد هاشمي نژاد از اهواز و دزفول ديدن كرديم. آقاي هاشمي نژاد به خانواده هائي كه مستضعف بودند و خانه هايشان در جنگ ويران شده بودند، تسلي و دلگرمي مي دادند و آنها را به خاطر ماندن در شهر تحسين مي كردند.

آقاي هاشمي نژاد از كدام قسمت خطوط مقدم بازديد داشتند؟
 

ايشان از فكه و جنگل هاي دب حروان ديدن كردند. همچنين از منطقه اي كه لشكر مشهد در آن حضور داشتند و عده اي از رزمندگان اين لشكر هم شهيد شده بودند، بازديدي را به عمل آوردند. البته گويا پيكر شهداي اين لشكر بعد از مدتي و با تاخير به دست خانواده هايشان رسيد، چون جنازه ها را نمي توانستند بياورند.
آيا در سفرهاي خارجي هم همراه شهيد هاشمي نژاد بوديد؟
خير، درباره سفر خارج صحبت كرديد به ياد زماني افتادم كه به شهيد هاشمي نژاد پيشنهاد شد كه به سفر حج بروند. آيت الله طبسي و حاج آقا فرزانه به سفر حج رفتند، ولي آقاي هاشمي نژاد گفتند كه، «من بايد در كشور باشم.» اتفاقاً در همان ايام يعني زماني كه آيت الله طبسي و حاج آقا فرزانه در سفر حج بودند، آقاي هاشمي نژاد به شهادت رسيدند. به آقاي هاشمي نژاد براي حفظ جانشان توصيه هاي بسياري مي شد. به طور مثال اطلاعات از ايشان خواست تا مشهد را به مدت يكي دو ماه ترك كنند تا جانشان به خطر نيفتد. در ابتدا شهيد هاشمي نژاد راضي به ترك مشهد نمي شدند، اما در نهايت رضايت دادند و همراه ايشان به زادگاهشان در بهشهر رفتيم. جالب اينجاست كه ايشان در روزهاي حضورشان در بهشهر هم دست از فعاليت و تبليغ بر نمي داشتند. در اين سفر به روستاها از جمله روستاي كوهستان و همچنين محل تحصيلشان رفتند. روستاي كوهستان زادگاه آيت الله كوهستاني (استاد آقاي هاشمي نژاد) بود. آيت الله كوهستاني از عرفا و شخصيت هاي وارسته دوران بودند. البته مدت زيادي بود كه ايشان از دنيا رفته بودند. در آن سفر وقتي پيرزن ها و پيرمردها شهيد هاشمي نژاد را مي ديدند، فوق العاده ابراز احساسات مي كردند. با وجود اين مسائل به دليل تماس هاي تلفني از مشهد و پيام هائي كه راجع به اوضاع مشهد به گوششان مي رسيد، بعد از ده روز دوباره به مشهد بازگشتند كه بعد از مدتي هم به شهادت رسيدند.

آيا شهيد هاشمي نژاد در مقابل اين پيشنهاد كه محافظي براي ايشان قرار داده شود، مخالفت كردند يا اينكه اين مسئله را به راحتي پذيرفتند.
 

ايشان به هيچ وجه دوست نداشتند محافظي داشته باشند. حتي به خاطر دارم پيكان خرابي داشتند كه مال سال هاي 51-52 بود ما مرتباً به حاج آقا اصرار مي كرديم كه اين ماشين خراب است و بهتر است تعويض شود. يك بار سپاه ك پيكان 57 در اختيارمان قرار داده بود و با آن به سمت بهشهر حركت كرديم. موتور ماشين در بين راه سوخت و عده اي از پاسدارها براي تعمير ماشين به گنبدكاووس رفتند. خلاصه اكثر اوقات با ماشين شهيد هاشمي نژاد رفت و آمد مي كرديم و افراد زيادي هم به آقاي هاشمي نژاد مي گفتند شما نبايد اين طور بي محافظ باشيد.» و اصرار داشتند كه ايشان ماشينشان را عوض كنند. علت اصلي عدم تعويض ماشين و يا مخالفت با داشتن محافظ اين بود كه به تجملات علاقه اي نداشتند.

آيا در زندگي شخصي هم ساده زيست بودند؟
 

بله، نه تنها ايشان بلكه فرزندان و خانواده شان هم بسيار ساده زيست بودند. هنوز هم خانواده شان ساده زندگي مي كنند و با وجود اينكه فرزندانشان از جمله دكتر سيد مهدي هاشمي نژاد تحصيلكرده هستند، اما هيچ گاه به دنبال تجملات و خانه پرزرق و برق نبوده اند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35